مترجم سايت

فک و فامیله داریم؟
 
خـــــنـــــد^ه^ بـــــازار
شادمانی همه جا پشت در است ، در گشودن هنر است...!
 
 
سه شنبه 24 مرداد 1391برچسب:, :: ::  نويسنده : Ali Sadeghi

 جک جدید

موقع خواب مامانم به بابام گفت اون گوشی منو میدی.
بابام : گوشیت رو کجا گذاشتی ؟
مامانم : بالا سرت !
بابام : خوب چرا بالا سر خودت نذاشتی ؟
مامانم : آخه میگن امواجش سرطانزاست !
یعنی عشقه که میچکه !!!



سه شنبه 24 مرداد 1391برچسب:, :: ::  نويسنده : Ali Sadeghi

 جکستان خنده

مامور آمار اومده دم مجتمعمون.میگه اینجا همین
۴ طبقه هست ؟
میگم : پ ن پ ۵ طبقه اس. یه طبقه اش رو hidden کردیم ..



سه شنبه 24 مرداد 1391برچسب:, :: ::  نويسنده : Ali Sadeghi

 هشدار جدی به دختران مجرد ایرونی...

به زودی دختران چینی با مهریه کم وارد کشور میشوند::

۱_س.م.ی.ه.شان جان هو: ۲ سکه بهار آزادی. دکترای هوا فضا
۲_س.ک.ی.ن.ه.تانگ یوشوآ: یک سکه بهار آزادی. بابا ننه پولدار. مطیع و سر به راه تضمینی
۳_ر.ق.ی.ه.سان شی مون: ۴سکه بهار آزادی با د.خ.ت.ر خاله اضافه
۴_ص.غ.ر.ی.جین هونگ: ۲سکه بهار آزادی.صاحب آپارتمان شخصی در پکن
۵_ع.ف.ت. جینگ مین: ۳سکه بهار آزادی.تک فرزند. مادر مرده
۶_ح.ب.ی.ب.ه. اون چون: ۵سکه بهار آزادی با ارائه رضایت قبلی جهت زن دوم



سه شنبه 24 مرداد 1391برچسب:, :: ::  نويسنده : Ali Sadeghi

 دختر: عسیسم؟ عجقم؟! خوجملم!
واسه ولنتاین چی چال قلاله بکنیم؟
پسر: قراره با هم فارسی کار کنیم!



سه شنبه 24 مرداد 1391برچسب:, :: ::  نويسنده : Ali Sadeghi

 دخترایی که تا حالا موفق نشدن شوهر پیدا کنن بخونن… . . . .

با توجه به تحریم های جدید و تاثیرات اون بر قیمت سکه و طلا تا اطلاع ثانوی خبری از شوهر نیست…
بشینید درستون رو بخونید فعلا، که شاعر میگه:
چو هرگز نیابی نشانی ز شوی ،،،، ز گهواره تا گور دانش بجوی



دو شنبه 23 مرداد 1391برچسب:, :: ::  نويسنده : Ali Sadeghi

 فقط ایرانی ها هستند که :

تو دستشویی فکر میکنند،
تو حمام اواز میخوانند،
سر کلاس میخوابند،
تو رختخواب تلفن حرف میزنند،
موقع درس خوندن بازی میکنند،
موقع تی وی دیدن فیسبوک چک میکنند،
موقع فیسبوک چک کردن غذا میخورند،
سر کار روزنامه میخوانند،
و روزهای تعطیل کار میکنند…!



دو شنبه 23 مرداد 1391برچسب:, :: ::  نويسنده : Ali Sadeghi

 خنده بازار



دو شنبه 23 مرداد 1391برچسب:, :: ::  نويسنده : Ali Sadeghi

جکستان خنده

 سرسفره عقد :

عاقد : عروس خانم وکیلم؟؟؟؟
عروس: پـَـَـ نــه پـَـَــــ رئیس قوه قضاییه ی کل تهران بزرگی !!

 


یک شنبه 22 مرداد 1391برچسب:, :: ::  نويسنده : Ali Sadeghi

 یک مرد ۸۰ ساله میره پیش دکترش برای چک آپ.
دکتر ازش در مورد وضعیت فعلیش می پرسه و پیرمرد با غرور جواب میده : هیچوقت به این خوبی نبودم.
تازگیا با یه دختر ۲۵ ساله ازدواج کردم و حالا باردار شده و کم کم داره موقع زایمانش میرسه.
نظرت چیه دکتر؟ …
دکتر چند لحظه فکر میکنه و میگه: خب… بذار یه داستان برات تعریف کنم.
من یه نفر رو می شناسم که شکارچی ماهریه.
اون هیچوقت تابستونا رو برای شکار کردن از دست نمیده.
یه روز که می خواسته بره شکار از بس عجله داشته اشتباهی چترش رو به جای تفنگش بر میداره و میره توی جنگل …
همینطور که میرفته جلو یهو از پشت درختها یه پلنگ وحشی ظاهر میشه و میاد به طرفش.
شکارچی چتر رو می گیره به طرف پلنگ و نشونه می گیره و ….. بنگ! پلنگ کشته میشه و میفته روی زمین!
پیرمرد با حیرت میگه: این امکان نداره! حتما’ یه نفر دیگه پلنگ رو با تیر زده!
دکتر یه لبخند میزنه و میگه: دقیقا’ منظور منم همین بود!

 



یک شنبه 22 مرداد 1391برچسب:, :: ::  نويسنده : Ali Sadeghi

 یک دانشجوی عاشق سینه چاک دختر همکلاسیش بود

بالاخره یک روزی به خودش جرات داد و به دختر راز دلش رو گفت و از دختره خواستگاری کرد
.
.
.
اما دختر خانوم داستان ما عصبانی شد و درخواست پسر رو رد کرد.
بعدم پسر رو تهدید کرد که اگر دوباره براش مزاحمت ایجاد کنه، به حراست میگه

روزها ازپی هم گذشت و دختره واسه امتحان از پسر داستان ما یک جزوه قرض گرفت و داخلش نوشت ” من هم تو رو دوست دارم، من رو ببخش اگر اون روز رنجوندمت
“اگر منو بخشیدی بیا و باهام صحبت کن و دیگه ترکم نکن.
.
.
ولی پسر دانشجو هیچوقت دیگه باهاش حرف نزد.
.
.
چهار سال آزگار کذشت و هر دو فارغ التحصیل شدند. اما پسر دیگه طرف دختره نرفت.!!
.
.
نتیجه اخلاقی این ماجرا. .
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
پسرهای دانشجو هیچوقت لای کتاب ها و جزوه هاشون رو باز نمیکنند.

داستان عاشقانه



شنبه 22 مرداد 1391برچسب:, :: ::  نويسنده : Ali Sadeghi

 فیلسوف جلیل القدری می فرمایند:

دانی کف دست از چه بی موست؟
زیرا کف دست مو ندارد…

 


شنبه 22 مرداد 1391برچسب:, :: ::  نويسنده : Ali Sadeghi

از چی بگم برات ؟
انتظار داری چه چیزی از جیب من در آد ؟
جز یه کاغذ سفید پاره ؟
خب آره رفیق 
تقلب توشه ولی باخودکار سفید ! …
تو هم مثل منی کم درد نداری ، درد اصلیت اینه که علاقه ای به درس نداری .
من کسی نیستم با این امتحانا دردم بگیره ولی این نمره ها رو کی میخواد گردن بگیره

 

 



شنبه 22 مرداد 1391برچسب:, :: ::  نويسنده : Ali Sadeghi

 گویند سلطان محمود غزنوی جلوی پلکان قصر ایستاده بود که یکی از شعرای درباری (احتمالا عوفی) را دید و از او خواست که وقتی سلطان پا به پله اول می‌گذارد مصراعی بگوید که سلطان حکم قتلش را بدهد و وقتی سلطان پا به پله دوم گذاشت مصراع دوم را چنان بگوید که نه تنها اثر مصراع اول را از بین ببرد بلکه شاعر را شایسته پاداشی گران کند و همینطور در ادامه …

شاعر قبول کرد و سلطان پا به پله اول گذاشت.

سال ها بود تو را می کردم
همه 
شب تا به سحرگاه دعا

یاد داری که به من می دادی
درس آزادگی و مهر و وفا

همه کردند چرا ما نکنیم
وصف روی گل زیبای تو را

تا ته دسته فرو خواهم کرد
خنجر خود به گلوگاه نگاه

تو اگر خم نشوی تو نرود
قد رعنای تو از این درگاه

مادرت خوان کرم بود و بداد از پس و پیش
به یتیمان زر و مال و به فقیران بز و میش

یاد داری که تو را شب به سحر می‌کردم
صد دعا از دل مجروح پریشان احوال

وه که بر پشت تو افتادن و جنبش چه خوشست
کاکل مشک فشان با وزش باد شمال

عوفی خسته اگر بر تو نهد منع مکن
نام عاشق کشی و شیوه آشوب احوال



شنبه 21 مرداد 1391برچسب:, :: ::  نويسنده : Ali Sadeghi

 شعر طنز

اهل دانشگاهم
رشته ام علافی‌ست
جیب‌هایم خالی‌ست
پدری دارم
حسرتش یک 
شب خواب
دوستانی همه از دم ناباب
و خدایی که مرا کرده جواب
اهل دانشگاهم
قبله ام استاد است
جانمازم نمره
خوب می‌فهمم سهم آینده من بی‌کاریست
من نمی‌دانم که چرا می‌گویند
مرد تاجر خوب است و مهندس بیکار
و چرا در وسط سفره ما مدرک نیست
چشم ها را باید شست
جور دیگر باید دید
باید از مردم دانا ترسید
باید از قیمت دانش نالید
وبه آن‌ها فهماند
که من اینجا فهم را فهمیدم
من به گور پدر علم و هنر خندیدم

* امیر پیشداد



شنبه 23 مرداد 1391برچسب:, :: ::  نويسنده : Ali Sadeghi
توجه کردید که اسم بزرگ ترین سایت های دنیا معمولا دو تا O داره؟؟؟
facebOOk

gOOgle

yahOO

احتمالا این خارجی ها معتقدن که دو تا سوراخ کنار هم رمز موفقیته!



شنبه 21 مرداد 1391برچسب:, :: ::  نويسنده : Ali Sadeghi

 ../upload/6/0.558157001286550536_2b0x5tk0jlvfz8ievorq.jpg
وقتی کسی را دوست دارید ، حتی فکر کردن به او باعث شادی و آرامشتان می شود .

 

وقتی کسی را دوست دارید ، در کنار او که هستید ، احساس امنیت می کنید .

 

وقتی کسی را دوست دارید ، حتی با شنیدن صدایش ، ضربان قلب خود را در سینه حس می کنید .

 

وقتی کسی را دوست دارید ، زمانی که در کنارش راه می روید احساس غرور می کنید .

 

وقتی کسی را دوست دارید ، تحمل دوری اش برایتان سخت و دشوار است .

 

وقتی کسی را دوست دارید ، شادی اش برایتان زیباترین منظره دنیا و ناراحتی اش برایتان سنگین ترین غم دنیا ست .

 

وقتی کسی را دوست دارید ، حتی تصور بدون او زیستن برایتان دشوا ر است .

 

وقتی کسی را دوست دارید ، شیرین ترین لحظات عمرتان لحظاتی است که با او گذرانده اید .

 

وقتی کسی را دوست دارید ، حاضرید برای خوشحالی اش دست به هرکاری بزنید .

 

وقتی کسی را دوست دارید ، هر چیزی را که متعلق به اوست ، دوست دارید .

 

وقتی کسی را دوست دارید ، در مواقعی که به بن بست می رسید ، با صحبت کردن با او به آرامش می رسید .

 

وقتی کسی را دوست دارید ، برای دیدن مجددش لحظه شماری می کنید .

 

وقتی کسی را دوست دارید ، حاضرید از خواسته های خود برای شادی او بگذرید .

 

وقتی کسی را دوست دارید ، به علایق او بیشتر از علایق خود اهمیت می دهید .

 

وقتی کسی را دوست دارید ، حاضرید به هرجایی بروید فقط او در کنارتان باشد .

 

وقتی کسی را دوست دارید ، ناخود آگاه برایش احترام خاصی قائل هستید .

 

وقتی کسی را دوست دارید ، تحمل سختی ها برایتان آسان و دلخوشی های زندگیتان فراوان می شوند .

 

وقتی کسی را دوست دارید ، او برای شما زیباترین و بهترین خواهد بود اگرچه در واقع چنین نباشد .

 

وقتی کسی را دوست دارید ، به همه چیز امیدوارانه می نگرید و رسیدن به آرزوهایتان را آسان می شمارید .

 

وقتی کسی را دوست دارید ، با موفقیت و محبوبیت او شاد و احساس سربلندی می کنید .

 

وقتی کسی را دوست دارید ، واژه تنهایی برایتان بی معناست .

 

وقتی کسی را دوست دارید ، آرزوهایتان آرزوهای اوست .

 

وقتی کسی را دوست دارید ، در دل زمستان هم احساس بهاری بودن دارید .

 

به راستی دوست داشتن چه زیباست ،این طور نیست... ؟



شنبه 22 مرداد 1391برچسب:, :: ::  نويسنده : Ali Sadeghi

مراحل مختلف دانشجویی در ایران + ادامه مطلب



ادامه مطلب ...


شنبه 21 مرداد 1391برچسب:, :: ::  نويسنده : Ali Sadeghi

روش های جزوه گرفتن +ادامه مطلب
 



ادامه مطلب ...


شنبه 21 مرداد 1391برچسب:, :: ::  نويسنده : Ali Sadeghi

دانشجویان سراسر دنیا ...



ادامه مطلب ...


شنبه 21 مرداد 1391برچسب:, :: ::  نويسنده : Ali Sadeghi

جمله اول مربوط به دانشجوی ورودی جدید و جمله دوم مربوط به دانشجوی ترم آخری…

 



ادامه مطلب ...


جمعه 20 مرداد 1391برچسب:, :: ::  نويسنده : Ali Sadeghi

 

5صبح: ديدن روياي شاهزاده سوار بر اسب در خواب…..:girl_sigh:

6 صبح: در اثر شكست عشقي كه در خواب از طرف شاهزاده مي خوره از خواب مي پره .:27:

7صبح: شروع مي كنه به آماده شدن . آخه ساعت 12 ظهر كلاس داره!!!!!!!!batting eyelashes

8 صبح: پس از خوردن صبحانه مفصل (علي رغم 18 كيلو اضافه وزن) شروع مي كنه به جمع آوري وسايل مورد نياز: جوراب و مانتو و كيف و لوازم آرايش و لوازم آرايش و لوازم آرايش و لوازم آرايش و…:pinkglassesf:

9صبح: آغاز عمليات حساس زير سازي بر روي صورت (جهت آرايش):1:

10 صبح: عمليات زيرسازي و صافكاري و نقاشي همچنان با جديت ادامه دارد .time out

11 صبح: عمليات آرايش و نقاشي و لنز كاري و فيشيل و فوشول با موفقيت به پايان مي رسد و پس از اينكه دختر خودش رو به مدت نيم ساعت از زواياي مختلف در آيينه بررسي كرد و مامان جون 19 تا عكس از زواياي مختلف ازش گرفت، به اميد خدا به سمت دانشگاه ميره .thumbs up

12 ظهر: كلاس شروع شده و دختره وارد كلاس ميشه تا يه جاي خوب برا خودش بگيره . ( جاي خوب تعابير مختلفي داره . مثلا صندلي بغل دستي پولدارترين پسر دانشگاه - صندلي فيس تو فيس با استاد: در صورتي كه استاد كم سن و سال و مجرد باشد و … ):5:

1 ظهر: وسط كلاس موبايل دختر مي زنگه و دختر با عجله از كلاس خارج ميشه تا جواب منيژه جون رو بده. و منيژه جون بعد از 1.5 ساعت كه قضيه خواستگاري ديشبش رو + قضيه شكست عشقي دوست مشتركشون رو براش تعريف كرد گوشي رو قطع مي كنه. اما ديگه كلاس تموم شده .hee hee

2 ظهر: كلاس تموم شده و دختر مجبوره از يكي از پسراي كلاس جزوه بگيره. توجه داشته باشين دختر نبايد از دخترا جزوه بگيره. آخه جزوه دخترا كامل نيست!!!!!!!!!!!:32:

3 ظهر: دختر همچنان در جستجوي كيس مناسب جهت دريافت جزوه!!!!!:flowerysmile:

4عصر: دختر نا اميد در حركت به سمت خانه.sigh

5 عصر: يكدفعه ماشين همون پسر پولداره كه جزوه هاشم خيلي كامله جلوي پاي دختره ترمز مي كنه و ازش مي خواد كه برسونتش.:*:84:*:

6 عصر: دختر به همراه شاهزاده روياهاش در كافي شاپ گل زنبق!!! ميز دوم. به صرف سيرابي گلاسه.:6qwup3:

7 عصر: دختر ديگه بايد بره خونه و پسر تا دم خونه مي رسونتش. :winksmiley02:

8 غروب: دختر در حال پياده شدن از ماشين اون پسره: راستي ببخشيد جزوه تون كامله؟؟؟ امروز انقدر از عشق سخن گفتي مجالي براي تبادل جزوه نموند. و جزوه رو از پسر مي گيره.:consoling1:

9 شب: دختر در حال چيدن ميز شام در خانه سه تا ظرف چيني گل سرخي جهيزيه مامانش رو ميشكونه (از عواقب عاشقي):smil4337dd8b9eb25:

10شب: دختر در حال تفكر به اينكه ماه عسل با اون پسره كجا برن ؟؟!!؟!؟!؟!؟!:girl_sigh:

2شب: دختر داره خواب ميبينه رفته ماه عسل.dancing

5 صبح: دختره بيدار ميشه و ميبينه اون پسره sms داده كه: براي نامزدم كلي از تو تعريف كردم. خيلي دوست داره امروز با من بياد دانشگاه ببينتت!!! و امروز دختر بايد كمي زودتر به دانشگاه برود. شايد جاي مناسب تري در كلاس نصيبش شد!!!!!!!!!!!!!:32:

 

دخترا لطفا خودشون رو كنترل كنند...

 و

 24 ساعت از زندگي پسرا


و پسرا

8 صبح: تو رخت خواب…..yawn

9 صبح: يكم وول ميخوره  يه لنگه از پاشو از زير پتو ميده بيرون كفش هاي مارك دارش هنوز پاشه از پارتي ديشب اومده زحمت در آوردنشم نكشيده….:6qwup3:

10 صبح: مامان در و باز ميكنه ميبينه پسرش خوابه(الهي مادر فدات شه بچه ام تا صبح خونه دوستش كاراي پايان نامه اش رو ميديده گناه داره صداش نكنم يكم ديگه بخوابه!)praying

11 صبح : از جا ميپره سمت دستشويي………….(اگه نه كه باز خوابه)not worthy

12 صبح يا ظهر: موبايلشو ميبينه 99 تا ميس كال  199 تا اس ام اس سرش گيج ميره سونيا - رزا- سارا-بهناز -نازي-ژيلا- الناز- بيتا و………اقدس و شوكت هم آخرياشن اوه باز زنگ ميخوره؟ سايلنت بهترين راه حله!:261:

ميشه يه ساعت ديگه هم خوابيد!

1 ظهر: مامان اومد دم در باز خوابه؟ پسر گلم  علي جان بيدار شو مادر لنگه ظهر پاشو ضعف مي كنيا! خوشگلم مامانت قوربونه ابروهاي شمشيريت بره ….علي جاااااان عللللللللللللي (پتو رو ميكشه)….ا…مامان!! بزار بخوابم  پاشو ديگه پرتش ميكنه:32:

2 ظهر:ماماااااااااااااان …..ناهار:*:84:*:

3 ظهر:مامااااان جورابام كو؟oh go on

4عصر: مامااااااااااان ….سوييچ؟؟hee hee

5 عصر: اولين اتو…(مسافركشي صلواتي پسرا بيشتر برا ثوابش اين عمل انسان دوستانه رو انجام ميدن):2:

6 عصر:به دستور مامان ميره دنبال آبجي كوچيكه كلاس زبان البته اين كار هم فقط از روي علاقه به خواهر انجام ميده نه براي ديد زني چشم ها مثل چراغ پليس ميگرده كه كسي از قلم نيوفته البته اين كار هم براي نظارت و حس انسان دوستي انجام ميده و فقط كافيه يك پسر 10 ساله بياد بيرون از كلاس خواهر پشت كنكوريشو خفه ميكنه كه ..آره كلاس مختلطه تو هم اين همه كلاس حتما بايد بياي اينجا! حالا باشه خونه حسابتو ميرسم به ليدا بگو بياد برسونيمش دير وقته زشته..(داداش آخه اون كه خونه اش 2ساعت با ما فاصله است….امان از اين خواهر ها كه درد برادراشونو نمي فهمن نمي دونن برادر ضون بيچاره كمك و امداد…):31:

7 عصر: ليدا خانم شما تشنه تون نيست آبجي؟ تو چي؟ با يه آب زرشك چطورين؟
(زود خودش ميخوره دوتا هم مياره ميده به خواهرش و ليدا جون سريع راه ميوفته يه ترمز شديد كه ليدا جان نيازمند به دستمال كاغذي علي آقا هم كه نقشه اش گرفت دستمال حاوي شماره موبايل رو تقديم ميكنه ….)با يه عالمه شرمندگي ليدا كه خشكش زده ترجيح ميده با مانتوش پاك كنه …
:pinkglassesf:

8 غروب: دم خونه ليدا و لحظه فراق ….چه زود دير مي شود….!!!:44:

9 شب: آقا اين خانم برسونين به اين آدرس. با آژانس خواهرو پيچوند…..:41:

10شب: يه مهموني كوچيك طرفاي كامرانيه خيلي خلوت فقط از دور شبيه تظاهرات ميمونه…hee hee

2شب:مادر كجا بودي؟ دلم هزار راه رفت …. چقدر براي پايان نامه ات زحمت ميكشي ديگه جون نمونده برات بيا يه لقمه غذا بخور جون بگيري؟ نه مامان خسته ام با لباس تو رختخواب ولو ميشه (مادر: الهي مادرت بميره باز بي غذا خوابيد خدا لعنت كنه هر چي دانشگاه بچه هاي مردم اسيرن برا يه درس هر شب تحقيق!!!)drooling

 

 



سه شنبه 19 مرداد 1391برچسب:, :: ::  نويسنده : Ali Sadeghi

 1- یهو نگاه میکنی می بینی خانوادت که 3 نفر بیشتر نیستن 5 خط موبایل دارن!

{بقیش در ادامه مطلب...}



ادامه مطلب ...


سه شنبه 18 مرداد 1391برچسب:, :: ::  نويسنده : Ali Sadeghi

 وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو “داداشی” صدا می کرد

به اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه

اما اون توجهی به این مساله نمیکرد

آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست. من جزومو بهش دادم

بهم گفت

”متشکرم”


میخوام بهش بگم، میخوام که بدونه، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم
من عاشقشم
اما… من خیلی خجالتی هستم ….. علتش رو نمیدونم

تلفن زنگ زد
خودش بود
گریه می کرد
دوستش قلبش رو شکسته بود
از من خواست که برم پیشش
نمیخواست تنها باشه
من هم اینکار رو کردم

وقتی کنارش نشسته بودم، تمام فکرم متوجه اون چشمهای معصومش بود. آرزو میکردم که عشقش متعلق به من باشه. بعد از ۲ ساعت دیدن فیلم و خوردن ۳ بسته چیپس، خواست بره که بخوابه، به من نگاه کرد و گفت

”متشکرم ”

روز قبل از جشن دانشگاه پیش من اومد. گفت

”قرارم بهم خورده ، اون نمیخواد با من بیاد”

من با کسی قرار نداشتم

ترم گذشته ما به هم قول داده بودیم که اگه زمانی هیچکدوممون برای مراسمی پارتنر نداشتیم با هم دیگه باشیم، درست مثل یه “خواهر و برادر”. ما هم با هم به جشن رفتیم. جشن به پایان رسید . من پشت سر اون ، کنار در خروجی، ایستاده بودم، تمام هوش و حواسم به اون لبخند زیبا و اون چشمان همچون کریستالش بود

آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه، اما اون مثل من فکر نمی کرد و من این رو میدونستم

به من گفت

”متشکرم ، شب خیلی خوبی داشتیم ”

یه روز گذشت ، سپس یک هفته، یک سال … قبل از اینکه بتونم حرف دلم رو بزنم روز فارغ التحصیلی فرا رسید

من به اون نگاه می کردم که درست مثل فرشته ها روی صحنه رفته بود تا مدرکش رو بگیره

میخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون به من توجهی نمی کرد، و من اینو میدونستم، قبل از اینکه خونه بره به سمت من اومد، با همون لباس و کلاه فارغ التحصیلی، با وقار خاص و آروم گفت

تو بهترین داداشی دنیا هستی، متشکرم

میخوام بهش بگم، میخوام که بدونه، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم. من عاشقشم

اما… من خیلی خجالتی هستم ….. علتش رو نمیدونم

نشستم روی صندلی، صندلی ساقدوش، اون دختره حالا داره ازدواج میکنه، من دیدم که “بله” رو گفت و وارد زندگی جدیدی شد

با مرد دیگه ای ازدواج کرد

من میخواستم که عشقش متعلق به من باشه

اما اون اینطوری فکر نمی کرد و من اینو میدونستم. اما قبل از اینکه بره رو به من کرد و گفت

”تو اومدی ؟ متشکرم”



سالهای خیلی زیادی گذشت

به تابوتی نگاه میکنم که دختری که من رو داداشی خودش میدونست توی اون خوابیده، فقط دوستان دوران تحصیلش دور تابوت هستند، یه نفر داره دفتر خاطراتش رو میخونه، دختری که در دوران تحصیل اون رو نوشته. این چیزی هست که اون نوشته بود

” تمام توجهم به اون بود. آرزو میکردم که عشقش برای من باشه. اما اون توجهی به این موضوع نداشت و من اینو میدونستم. من میخواستم بهش بگم ، میخواستم که بدونه که نمی خوام فقط برای من یه داداشی باشه. من عاشقش هستم. اما …. من خجالتی ام … نمی‌دونم … همیشه آرزو داشتم که به من بگه دوستم داره


ای کاش این کار رو کرده بودم …………….



سه شنبه 21 مرداد 1391برچسب:, :: ::  نويسنده : Ali Sadeghi

When U Were 15 Yrs Old, I Said I Love U...
U Blushed.. U Look Down And Smile

وقتی 15 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم ...صورتت از شرم قرمز شد و سرت رو به زیر انداختی و لبخند زدی...

When U Were 20 Yrs Old, I Said I Love U...
U Put Ur Head On My Shoulder And
Hold My Hand...
Afraid That I Might Dissapear...

وقتی که 20 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم

سرت رو روی شونه هام گذاشتی و دستم رو تو دستات گرفتی انگار از این که منو از دست بدی وحشت داشتی

When U Were 25 Yrs Old, I Said I Love U...

U Prepare Breakfast And Serve It In Front Of Me

And Kiss My Forhead

N Said :"U Better Be Quick, Is's Gonna Be Late.."

وقتی که 25 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم ..

صبحانه مو آماده کردی وبرام آوردی  ..پیشونیم رو بوسیدی و

گفتی بهتره عجله کنی ..داره دیرت می شه

When U Were 30 Yrs Old, I Said I Love U...
U Said: "If U Really Love Me, Please Come
Back Early After Work.."

وقتی 30 سالت شد و من بهت گفتم دوستت دارم ..بهم گفتی اگه راستی راستی دوستم داری

.بعد از کارت زود بیا خونه

When U Were 40 Yrs Old, I Said I Love U...
U Were Cleaning The Dining Table And Said
: "Ok Dear,
But It's Time For
U To Help Our Child With His/Her Revision.."

وقتی  40 ساله شدی و من بهت گفتم که دوستت دارم

تو داشتی میز شام رو تمیز می کردی و گفتی .باشه عزیزم ولی الان وقت اینه که بری

تو درسها  به بچه مون کمک کنی

When U Were 50 Yrs Old, I Said I Love U..
U Were Knitting And U Laugh At Me

وقتی  که 50 سالت شد و من بهت گفتم که دوستت دارم  تو همونجور که بافتنی می بافتی

بهم نکاه کردی و خندیدی

When U Were 60 Yrs Old, I Said I Love U...
U Smile At Me

وقتی  60 سالت شد بهت گفتم که چقدر دوستت دارم و تو به من لبخند زدی...

When U Were 70 Yrs Old. I Said I Love U...
We Sitting On The Rocking Chair With Our
Glasses On..

I'M Reading Your Love Letter That U Sent To Me 50 Yrs Ago..
With Our Hand Crossing Together

وقتی که 70 ساله شدی و من بهت گفتم دوستت دارم در حالی که روی صندلی راحتیمون نشسته بودیم من نامه های عاشقانه ات رو که 50 سال پیش برای من نوشته بودی رو می خوندم و دستامون تو دست هم بود

When U Were 80 Yrs Old, U Said U Love Me!
I Didn't Say Anything But Cried...

وقتی  که 80 سالت شد ..این تو بودی که گفتی که من رو دوست داری..

نتونستم چیزی بگم ..فقط اشک در چشمام جمع شد

That Day Must Be The Happiest Day Of My Life!
Because U Said U Love Me !!!

اون روز بهترین روز زندگی من بود ..چون تو هم گفتی که منو دوست داری

to tell someone how much you love,
how much you care.
Because when they're gone,
no matter how loud you shout and cry,
they won't hear you anymore

به کسی که دوستش داری بگو که چقدر بهش علاقه داری

و چقدر در زندگی براش ارزش قائل هستی

چون زمانی که از دستش بدی

مهم نیست که چقدر بلند فریاد بزنی

او دیگر صدایت را نخواهد شنید...



سه شنبه 17 مرداد 1391برچسب:, :: ::  نويسنده : Ali Sadeghi

به نام خدا

دختری کنجکاو میپرسید:

ایها الناس عشق یعنی چه؟

دختری گفت: اولش رویا

آخرش بازی است و بازیچه


مادرش گفت: عشق یعنی رنج

پینه و زخم و تاول کف دست

پدرش گفت: بچه ساکت باش

بی ادب! این به تو نیامده است



رهروی گفت: کوچه ای بن بست

سالکی گفت: راه پر خم و پیچ

در کلاس سخن معلم گفت:

عین و شین است و قاف، دیگر هیچ



دلبری گفت: شوخی لوسی است

تاجری گفت: عشق کیلو چند؟

مفلسی گفت: عشق پر کردن

شکم خالی زن و فرزند



شاعری گفت: یک کمی احساس

مثل احساس گل به پروانه

عاشقی گفت: خانمان سوز است

بار سنگین عشق بر شانه

شیخ گفتا:گناه بی بخشش

واعظی گفت: واژه بی معناست

زاهدی گفت: طوق شیطان است

محتسب گفت: منکر عظما ست



قاضی شهر عشق را فرمود

حد هشتاد تازیانه به پشت

جاهلی گفت: عشق را عشق است

پهلوان گفت: جنگ آهن و مشت



رهگذر گفت: طبل تو خالی است

یعنی آهنگ آن ز دور خوش است

دیگری گفت: از آن بپرهیزید

یعنی از دور کن بر آتش دست

چون که بالا گرفت بحث و جدل

توی آن قیل و قال من دیدم

طفل معصوم با خودش می گفت:

من فقط یک سوال پرسیدم!



سه شنبه 17 مرداد 1391برچسب:, :: ::  نويسنده : Ali Sadeghi

www.taknaz.ir نتایج اخلاقی ازدواج کردن آقایون (طنز)

 

 

قبل از ازدواج : خوابیدن تا لنگ ظهر
بعد از ازدواج : بیدار شدن زودتر از خورشید
نتیجه اخلاقی : سحر خیز شدن قبل از ازدواج : رفتن به سفر بی اجازه
بعد از ازدواج : رفتن به حیاط با اجازه
نتیجه اخلاقی : معتبر شدن
قبل از ازدواج : خوردن بهترین غذاها بی منت
بعد از ازدواج : خوردن غذا های سوخته با منت
نتیجه اخلاقی : تقویت معده
قبل از ازدواج : استراحت مطلق بی جر و بحث
بعد از ازدواج : کار کردن در شرایط سخت
نتیجه اخلاقی : ورزیده شدن
قبل از ازدواج : دید و بازدید از اماکن تفریحی
بعد از ازدواج : سر زدن به فامیل خانوم
نتیجه اخلاقی : صله رحم
قبل از ازدواج : آموزش گیتار و سنتور و غیره
بعد از ازدواج : آموزش بچه داری و شستن ظرف
نتیجه اخلاقی : همدردی با مردها
قبل از ازدواج : گرفتن پول تو جیبی از پاپا
بعد از ازدواج : دادن کل حقوق به خانوم
نتیجه اخلاقی : مستقل شدن
قبل از ازدواج : ایستادن در صف سینما و استخر
بعد از ازدواج : ایستادن در صف شیر و گوشت
نتیجه اخلاقی : آموزش ایستادگی
قبل از ازدواج : رفتن به سفرهای هفتگی
بعد از ازدواج : در حسرت رفتن به پارک سر کوچه
نتیجه اخلاقی : امنیت کامل....



دو شنبه 19 مرداد 1391برچسب:, :: ::  نويسنده : Ali Sadeghi
+18

Very Hot People +18 +18 +18

HOT hot HOT  HOT hot HOT    HOT hot HOT HOT hot HOT  HOT hot HOT  HOT hot HOT  HOT hot HOT 
HOT hot HOT  HOT hot HOT   HOT hot HOT HOT hot HOT  HOT hot HOT  HOT hot HOT  HOT hot HOT 

HOT hot HOT  HOT hot HOT   HOT hot HOT HOT hot HOT  HOT hot HOT  HOT hot HOT  HOT hot HOT 
HOT hot HOT  HOT hot HOT   HOT hot HOT HOT hot HOT  HOT hot HOT  HOT hot HOT  HOT hot HOT 
HOT hot HOT  HOT hot HOT  V   HOT hot HOT HOT hot HOT  HOT hot HOT  HOT hot HOT  HOT hot HOT

HOT hot HOT  HOT hot HOT   HOT hot HOT HOT hot HOT  HOT hot HOT  HOT hot HOT  HOT hot HOT 
HOT hot HOT  HOT hot HOT   HOT hot HOT HOT hot HOT  HOT hot HOT  HOT hot HOT  HOT hot HOT 
HOT hot HOT  HOT hot HOT   HOT hot HOT HOT hot HOT  HOT hot HOT  HOT hot HOT  HOT hot HOT  
HOT hot HOT  HOT hot HOT   HOT hot HOT HOT hot HOT  HOT hot HOT  HOT hot HOT  HOT hot HOT

 

زدیم به سیم آخر  عکس ها در ادامه مطلب...

 



ادامه مطلب ...


دو شنبه 16 مرداد 1391برچسب:, :: ::  نويسنده : Ali Sadeghi

 مرد در ایران چيست؟؟؟؟
موجودي بدبخت كه
موقع تولد ، ميگن حال مادرش چطوره؟
موقع عروسيش ميگن چه عروس خوشگليه!
موقع مرگش هم ميگن بيچاره زنه !!!!



دو شنبه 16 مرداد 1391برچسب:, :: ::  نويسنده : Ali Sadeghi

 فقط خانومهای ایرانی هستن از یه هفته قبل از عروسی هی میگن چی بپوشیم؟! ..
چی بپوشیم؟!
اونوقت شب عروسی رسماً هیچی نمی پوشن...!



دو شنبه 16 مرداد 1391برچسب:, :: ::  نويسنده : Ali Sadeghi

دردنیای بچه ها هر کی زودتر بگه دوستت دارم برنده هست ...

ولی در دنیای بزرگتر ها هر کی زودتر بگه دوستت دارم بازنده است …

سیگار هم کامش را که داد ، زیـر پا ، لِه اش می کنیم … 



دو شنبه 13 مرداد 1391برچسب:, :: ::  نويسنده : Ali Sadeghi

 پسر داییهام به باباشون گفتند ماشین بخر واسمون اونم گفته تا گواهینامه نگیرید نمی خرم. بعد این بیچاره ها با مکافاتی رفتند هر دو گواهینامه گرفتند و اومدند که بیا بریم ماشین اسم بنویسیم, اونم گفته کی دیدید تا حالا که تازه گواهینامه بگیره و ماشین نو سوار بشه و دو ساعت دلیل آورده که چون تازه کار هستید ماشین نو را اینور و اونور میزنید و به هر حال داغونش میکنید... بعد چندین ساعت بحث پسرداییهام خسته شدند و گفتند خب, قبول همون دسته دوم بگیر... دایی من جدی برگشته بهشون گفته من به کالای دسته دوم اعتقاد ندارم.
الهی بمیرم واسشون....خیلی سخته خدایی :)))))))))))))))



دو شنبه 16 مرداد 1391برچسب:, :: ::  نويسنده : Ali Sadeghi

اگرچه انواع دزدگیرها در بازار قابل خریدند ، اما هیچ چیز امنیت قفل و زنجیر به جا مانده از ایام قدیم نمیشه...

 



شنبه 14 مرداد 1391برچسب:, :: ::  نويسنده : Ali Sadeghi

 پاك ماندن در فساد

آب ماندن در دمای انجماد

در حقيقت

عشق يعنی سادگی

در كمال برتری افتادگی



شنبه 14 مرداد 1391برچسب:, :: ::  نويسنده : Ali Sadeghi

 انسانهای بزرگ درباره عقايد سخن می گويند.

انسانهای متوسط درباره وقايع سخن می گويند.

انسانهای كوچك پشت سر ديگران سخن می گويند.

************************

انسانهای بزرگ درد ديگران را دارند.

انسانهای متوسط درد خودشان را دارند.

انسانهای كوچك بی دردند.

************************

 

انسانهای بزرگ عظمت ديگران را می بينند.

انسانهای متوسط به دنبال عظمت خود هستند.

انسانهای كوچك عظمت خود را در تحقير ديگران می بينند.

 

************************

 

انسانهای بزرگ به دنبال كسب حكمت هستند.

انسانهای متوسط به دنبال كسب دانش هستند.

انسانهای كوچك به دنبال پول هستند.

 

************************

 

انسانهای بزرگ به دنبال طرح پرسشهای بی پاسخ هستند.

انسانهای متوسط پرسشهايی می پرسند كه پاسخ دارند.

انسانهای كوچك می پندارند پاسخ همه پرسشها را می دانند.

 

************************

 

انسانهای بزرگ به دنبال خلق مسئله هستند.

انسانهای متوسط به دنبال حل مسئله هستند.

انسانهای كوچك مسئله ندارند.

 

************************

 

انسانهای بزرگ سكوت را برای سخن گفتن برمی گزينند.

انسانهای متوسط گاه سكوت را بر سخن گفتن ترجيح می دهند.

انسانهای كوچك با سخن گفتن بسيار ، فرصت سكوت را از خود می گيرند.

 



پنج شنبه 12 مرداد 1391برچسب:, :: ::  نويسنده : Ali Sadeghi

 
مرد جوانی نزد پدر خود رفت و به او گفت : می خواهم ازدواج کنم. پدر خوشحال شد و پرسید : نام دختر چیست ؟ مرد جوان گفت : نامش سامانتا است و در محله ما زندگی می کند . پدر ناراحت شد . صورت در هم کشید و گفت: من متاسفم به جهت این حرف که می زنم . اما تو نمی توانی با این دختر ازدواج کنی چون او خواهر توست. خواهش می کنم از این موضوع چیزی به مادرت نگو. مرد جوان نام سه دختر دیگر را آورد ولی جواب پدر برای هر کدام از آنها همین بود.

با ناراحتی نزد مادر خود رفت و گفت: مادر من می خواهم ازدواج کنم اما نام هر دختری را می آورم پدر می گوید که او خواهر توست ! و نباید به تو بگویم . مادرش لبخند زد و گفت : نگران نباش پسرم. تو با هریک از این دخترها که خواستی می توانی ازدواج کنی . چون تو پسر او نیستی . . . !



جوان خیلی آرام و متین به مرد نزدیک شد و با لحنی موأدبانه گفت:
ببخشید آقا! من می تونم یه کم به خانوم شما نگاه کنم و لذت ببرم؟
مرد که اصلا توقع چنین حرفی را نداشت و حسابی جا خورده بود، مثل آتشفشان از جا در رفت و میان بازار و جمعیت، یقه جوان را گرفت و عصبانی، طوری که رگ گردنش بیرون زده بود، او را به دیوار کوفت و فریاد زد :
مردیکه عوضی، مگه خودت ناموس نداری ... خجالت نمی کشی؟ ...

جوان امّا، خیلی آرام، بدون اینکه از رفتار و فحش های مرد عصبی شود و عکس العملی نشان دهد، همانطور موأدبانه و متین ادامه داد

خیلی عذر می خوام فکر نمی کردم این همه عصبی و غیرتی شین، دیدم همه بازار دارن بدون اجازه نگاه میکنن و لذت می برن، من گفتم حداقل از شما اجازه بگیرم که نامردی نکرده باشم ... حالا هم یقمو ول کنین، از خیرش گذشتم

مرد خشکش زد ... همانطور که یقه جوان را گرفته بود، آب دهانش را قورت داد و زیر چشمی زنش را برانداز کرد ... 



پنج شنبه 12 مرداد 1391برچسب:, :: ::  نويسنده : Ali Sadeghi

بیچاره دخترها ؟؟؟؟

اگه خوشگل باشن می گن عجب جیگریه! اگه زشت باشن می گن کی اینو می گیره!
اگه تپل باشن می گن چه گوشتیه! اگه لاغر باشن می گن چه مردنیه!
اگه مودبانه حرفبزنن می گن چه لفظ قلم حرف می زنه!اگه رک و راست باشن می گن چه بی حیاست!
اگه یه خورده فکر کنن می گن چقدر ناز می کنه! اگه سری جواب بدن می گن منتظر بود!
اگه تند راه برن می گن داره می ره سر قرار! اگهاروم راه برن می گن اومده بیرون دور بزنه ول بگرده!
اگه با تلفن کارتی حرف بزنن می گن با دوست پسرشه!
اگه خواستگارو رد کنه می گن یکی رو زیر سر داره! اگه حرف شوهرو پیش بکشه می گن سر و گوشش می جنبه !
اگه به خودش برسه می گن دلش شوهر می خواد می خواد جلب توجه کنه ! اگه…………چکار کنه بمیره خوبه؟

 

 

بیچاره پسرها؟؟؟؟


اگه تیپ بزنن برن بیرون میگن با کی قرار داری؟
اگه لباس های معمولی بپوشن میگن اصلا سلیقه نداری.
اگه زیاد بگن دوستت دارم میگن باز چه نقشه ای تو سرته؟

اگه نگن دوستت دارم میگن پای کس دیگه ای وسطه؟
اگه زیاد بهتون بزنگن میگن اعتماد نداری.
اگه نزنگن میگن سرت خیلی شلوغه.
اگه تو خونه زیاد بخندن میگن لوس شدی.
اگه نخندن میگن چه مرگته عاشق شدی؟
اگه شام بخوان میگن همش به فکر شکمتی.
اگه شام نخوان میگن چی کوفت کردی



 
پسر : سلام.خوبی؟مزاحم نیستم؟
دختر: سلام. خواهش می کنم.? asl plz

پسر : تهران/وحید/۲۶ و شما؟
دختر‌ : تهران/نازنین/۲۲
پسر : اِ اِ اِ چه اسم قشنگی!اسم مادر بزرگ منم نازنینه.
دختر: مرسی!شما مجردین؟
پسر : بله. شما چی؟ازدواج کردین؟

دختر : نه. منم مجردم. راستی تحصیلاتتون چیه؟
پسر : من فوق لیسانس مدیریت از دانشگاه MIT اَمِریکا دارم. شما چی؟
دختر : من فارغ التحصیل رشته گرافیک از دانشگاه سُربن فرانسه هستم.
پسر : wow چه عالی!واقعا از آشناییتون خوشحالم.
دختر : مرسی. منم همین طور. راستی شما کجای تهران هستین؟
پسر: من بچه تجریشم. شما چی؟
دختر : ما هم خونمون اونجاس. شما کجای تجریش می شینین؟
پسر : خیابون دربند. شما چی؟
دختر : خیابون دربند؟ کجای خیابون دربند؟
پسر : خیابون دربند. خیابون…… کوچه……پلاک….شما چی؟
دختر : اسم فامیلی شما چیه؟
پسر : من؟ حسینی! چطور؟
دختر : چی؟وحید تویی؟ خجالت نمی کشی چت می کنی؟تو که گفتی امروز با زنت می خوای بری قسطای عقب مونده خونه رو بدی.!مکانیکی رو ول کردی نشستی چت می کنی؟
پسر : اِ عمه ملوک شمائین؟چرا از اول نگفتین؟راستش! راستش!دیشب می خواستم بهتون بگم امروز با فریده…. آخه می دونین………..
دختر : راستش چی؟ حالا آدرس خونه منو به آدمای توی چت میدی؟می دونم به فریده چی بگم!
پسر : عمه جان ! تو رو خدا نه! به فریده چیزی نگین!اگه بفهمه پوستمو میکّنه!عوضش منم به عمو فریبرز چیزی نمی گم!
دختر :‌ او و و و م خب! باشه چیزی بهش نمیگم. دیگه اسم فریبرزو نیاریا! راستی من باید برم عمو فریبرزت اومد. بای
پسر : باشه عمه ملوک! بای……



چهار شنبه 11 مرداد 1391برچسب:, :: ::  نويسنده : Ali Sadeghi

 خدایم را دوست دارم و باوفاتر از او سراغ ندارم ،

به رسم همین وفاداریست که کسانی را که دوست دارم به او می سپارم ...

تو را هم به او می سپارم...


 



چهار شنبه 11 مرداد 1391برچسب:, :: ::  نويسنده : Ali Sadeghi

 

 
این داستان را حتما بخوانید!
...یک سوء تفاهم کوچک بود، با هم جرو بحث کردند. پس از چند هفته سکوت، اختلاف آنها زیاد شد و از هم جدا شدند.

یک روز صبح در خانه برادر بزرگ تر به صدا درآمد. وقتی در را باز کرد، مرد نجـاری را دید. نجـار گفت:« من 
چند روزی است که دنبال کار می گردم، فکر کردم شاید شما کمی خرده کاری در خانه و مزرعه داشته باشید، آیا امکان دارد که کمکتان کنم؟

برادر بزرگ تر جواب داد: « بله، اتفاقاً من یک مقدار کار دارم. به آن نهر در وسط مزرعه نگاه کن، آن همسایه در حقیقت برادر کوچک تر من است. او هفته گذشته چند نفر را استخدام کرد تا وسط مزرعه را کندند و این نهر آب بین مزرعه ما افتاد. او حتماً این کار را بخاطر کینه ای که از من به دل دارد، انجام داده.» 

سپس به انبار مزرعه اشاره کرد و گفت: « در انبار مقداری الوار دارم، از تو می خواهم تا بین مزرعه من و برادرم حصار بکشی تا دیگر او را نبینم.»

نجار پذیرفت و شروع کرد به اندازه گیری و اره کردن الوار. برادر بزرگ تر به نجار گفت: « من برای خرید بهشهر می روم، اگر وسیله ای نیاز داری برایت بخرم.»

نجار در حالی که به شدت مشغول کار بود، جواب داد:« نه، چیزی لازم ندارم.»
هنگام غروب وقتی کشاورز به مزرعه برگشت، چشمانش از تعجب گرد شد. حصاری در کارنبود. نجار به جای حصار یک پل روی نهر ساخته بود.

کشاورز با عصبانیت رو به نجار کرد و گفت: « مگر من به تو نگفته بودم برایم حصار بسازی؟»
در همین لحظه برادر کوچک تر از راه رسید و با دیدن پل فکرکرد که برادرش دستور ساختن آن را داده، از روی پل عبور کرد و برادر بزرگترش را در آغوش گرفت و از او برای کندن نهر معذرت خواست.

وقتی برادر بزرگ تر برگشت، نجار را دید که جعبه ابزارش را روی دوشش گذاشته و در حال رفتن است.
کشاورز نزد او رفت و بعد از تشکر، از او خواست تا چند روزی مهمان او و برادرش باشد.

نجار گفت:
 « دوست دارم بمانم ولی پل های زیادی هست که باید آنها را بسازم »


درباره وبلاگ


به قول فامیل دور :
شادمانی همه جا پشت در است ، در گشودن هنر است...!
************
خسیس بازی در نیار....!
دوست دارم نظرت رو در مورد پست هام بدونم...!
پيوندهاي روزانه
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان خـــــنـــــد^ه^ بـــــازار و آدرس as2012.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)
تماس با ما

خبرنامه وبلاگ:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید


آمار وبلاگ:
 

بازدید امروز : 7
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 88
بازدید ماه : 4735
بازدید کل : 123491
تعداد مطالب : 945
تعداد نظرات : 847
تعداد آنلاین : 1

« ارسال برای دوستان »
نام شما :
ایمیل شما :
نام دوست شما:
ایمیل دوست شما:

Powered by ParsTools




Future Google PR for as2012.loxblog.com - 3.28

.

چت روم

.



سرگرمی نمکی

 
 
 
با کليک بر روي +1 ما را در گوگل محبوب کنيد
td width= target=